خیلی سخته بدونیم چه زمانی وقتش رسیده که به یک رابطه پایان بدیم. در واقع، گاهی خیلی سخت میشه فهمید که آیا رابطه دچار یک مشکل گذرا شده یا اینکه دیگه همه پل هاى پشت سر شکسته شده و چیزی درست نخواهد شد. سخت میشه فهمید که چه زمانی باید رفت و نسبت به این تصمیم کاملا مطمئن بود و چه زمانى بايد موند و رنج ساختن رو به جون خريد. در اين مطلب، اولش به شما ميگم كه در طى رابطه تون بهتره با مشكلاتتون چطورى برخورد كنيد، در ادامه خدمتتون ياد ميدم كه از كجا بفهميد كه وقت و انرژى گذاشتن واسه رابطه بيهوده و بيخوده. پس اولش با چه جورى ساختنش شروع كنيم:
مهمترين فاكتور در بهبود كيفيت رابطه تون، شناسايى مشکل اصلی تونه و جلوگيرى از به جاده خاكى زدنه! خیلی از افراد در روابط غلط، اصولا سر مسائلی با هم دعوا میکنن که به شدت مسخره و بی اهمیته. مثلا چند سال پیش، یکی از دوستامون، با شوهرش سر خمیر دندون دعواشون شده بود و کار به داد و فریاد و زد و خورد کشیده بود! خمیر دندوووون! ميدونيد چرا؟ چون اکثر آدما بلد نيستن به موضوع اصلی اشاره کنن و تو حاشيه گير مى كنن. اونها از پارتنرشون به خاطر دلایل مهمی ناراحتن ولی از اونجایی که خودشون هم نميدونن چرا دچار احساس خشم و بیزاری شدن، نمى تونن در مورد مسئله اصلی با شريك شون صحبت کنن. در نتیجه، کار به جایی میرسه که دعوا میشه سر خمیر دندون! حالا راهكار چيه؟
مثل همیشه، اولین قدم برای داشتن یک رابطه سالم عاطفی، داشتن یک رابطه سالم و صادقانه با خودتونه. سعی کنید بفهمین که دقیقا چرا نسبت به پارتنرتون دچار احساس خشم هستین. بعد، دلایل تون رو به دقت موشکافی کنین. مثل اينكه چرا اون وقتی صبح زود بیدار میشه شما رو دیوونه می کنه؟ چرا رفتار مادرش میره رو مخ تون؟ چرا وقتى ميره سراغ گوشيش، دل تون ميخواد خرخره اش رو بجوييد؟ دنبال دلایلى باشين كه مسبب اين احساسات در شماست.
طى كنكاش هاى درونى تون شما احتمالا به دو علت در وجودتون خواهيد رسيد:
۱)رفتار بنده خدا (منظورم پارتنرتونه) نرمال و طبیعیه، ولی شما بخاطر زخم هایی که در وجوتون از گذشته به جا مونده، عصبانی میشید و احساس ناکامی میکنید، بدون اینکه پارتنر شما مقطر بوده باشه. مثل اینکه شما همیشه از محبت والدینتون در کودکی محروم بودید و بعد از ازدواج متوجه توجه و محبت بین همسرتون با تکتک اعضای خانوادهاش میشید و این اتفاق باعث رنجش و حسادت در شما میشه! در اینطورت شما نباید هرگز اجازه بدید که خشمتون یقه اون بنده خدای از همه جا بیخبر رو بگیره. بهتره برید پیش روانشناس و مشکلاتتون رو تو اتاق رواندرمانی حل کنید.
۲) زمانیکه رفتار پارتنرتون به راستی و درستی میتونه هر آدمی رو خشمگین کنه. مثلا بی خود و بی جهت دروغ میگه. مثلا بدون هماهنگی شما خانوادهاش رو به خونه دعوت میکنه. مثلا جلو شما با بقیه لاس میزنه و … بر خلاف مورد اول، در این مورد شما به درستی حق دارید که از پارتنرتون عصبانی و خشمگین باشید و ضروریه که بلد باشید مشکل رو به روش سالمش با پارتنرتون در میون بذارید.،
حالا چرا مهمه که موضوع رو به طرف مقابلتون بگید؟ چون اگر اونها به کل در جریان نباشن که دقیقا چرا و به چه دلیلی شما ناراحتید، چطور باید بتونن مشکل و ناراحتی شما رو حل و فصل کنن؟
در روابط عاطفی، اصولا ما همه چیز رو به خودمون ربطش میدیم. یعنی میایم تحلیل میکنیم که طرف با این کارش چه منظوری داشته؟ سریع همه چیز رو به خودمون ربطش میدیم و بعدش شروع میکنیم به تخریب شخصیت طرف مقابل! در حالیکه اون ننه مرده ممکنه روحش هم از برداشتی که شما کردید بی خبر باشه و تو خواب هم نتونه ببینه که شما مشکلتون باهاش چی بوده؟ بنابراین خیلی مهمه که:
۱) بدون هیچ نتیجهگیری، اول از همه موضوع مورد اختلاف رو بدون لحن طلبکارانه و بازجویانه به طرفتون اعلام کنید.
۲) فقط روی مشکل اصلی تمرکز کنید و الکی به موضوع شاخ و برگ اضافه ندید.
۳) از هر قضاوت و حمله ای نسبت به شخصیت طرف مقابلتون، اجتناب کنید. به محض اینکه شما به طرف مقابلتون حمله کنید و شخصیتش رو زیر سوال ببرید، به سرعت همه چیز از کنترل خارج میشه و خیلی سخت میشه که یک بحث مفیدی داشته باشید.
۴) هیجوقت اهمیتی نداره که مقصر کی بوده. همیشه در مورد هر مشکلی، دو طرف ماجرا دخیلن. بله، ممکنه در هر مساله ای، یک نفر نسبت به طرف دیگه، مسئولیت بیشتری در مورد اتفاقی که افتاده داشته باشه، ولی کلید کردن روی تقصیر و مقصر، فقط برای اینکه ثابت کنید بیگناه هستید و مظلوم واقع شدید، هیچوقت به حل چیزی کمک نخواهد کرد.
۵) حواستون باشه وقتی در مورد مساله ای با هم بحث میکنید، هرگز مسائل گذشته رو پیش نکشید. اینکه حق با کیه، اصلا اهمیت نداره چون همهمون همیشه فکر میکنیم حق با ماست، حتی وقتی اینجوری نیست. این مربوط به ذات آدمیزاده که همیشه میخواد خودش رو محق بدونه…
تناقض در روابط رو میشه به دو دسته کلی تقسیم کرد: اختلاف در سلایق و اخلاف در ارزشها.
اختلاف در سلایق، وقتی پیش میاد که دو نفر، خیلی ساده از چیزهای متفاوتی خوششون میاد. این میتونه سلیقه متفاوت غذایی، موسیقی، یا فیلم های مورد علاقه باشه. شاید این اختلاف ها آزاردهنده باشن ولی مقدار کمی اختلاف سلیقه در هر رابطه ای وجود داره و غیرقابل اجتناب خواهد بود و در بیشتر موارد، وقتی درست و حسابی بررسی شون کنیم، می بینیم که این تفاوت ها اهمیت چندانی ندارن و حضورشون نمی تونه به تنه اصلی یه رابطه خدشه چندانی وارد کنه.
از طرف دیگه، اختلاف در ارزش ها، وقتی اتفاق می افته که دو نفر، در سطحی اساسی با هم تفاوت دارن. این خیلی خیلی فراتر از سلایق سادهست. ما داریم در مورد اختلاف عقیده در مورد مسائلی مثل تفاوت در ایدئولوژی، دین، بچهدار شدن، شیوه تربیت فرزندان، جایی که دوست دارید زندگی کنید، نگاه شما به پول و سرمایه، علایق شغلی و اینجور مسائل صحبت می کنم. هر چی شما با پارتنرتون در این سطح از ارزش ها با هم اختلاف نظر داشته باشید، احتمالش خیلی ضعیفه که شما دو نفر بتونید یک رابطه بلندمدت و سالم داشته باشید.
اگر در مورد مشکلی، شما به پارتنرتون توضیح دادید و بهش فرصت حل مشکل رو دادید ولی پارتنرتون همچنان به رفتار سابق خودش ادامه میده و توجهی به نگرانی ها و ناراحتی های شما نمی کنه، وقتشه که رابطه رو خاتمه بدید. البته مثل خیلی چیزای دیگه این هم گفتنش از عمل کردن بهش راحت تره. خیلی از افراد به راحتی مرزهای خودشون رو مشخص و بیان میکنن، ولی افراد کمی هستن که دقیقا مطابق با همین مرزها عمل میکنن. یعنی چی؟ مثلا اگر شما عنوان کردید که دروغ، خیانت و بیاحترامی خط قرمز شماست و هرگز حاضر به تحملش نیستید، ولی وقتی این اتفاق ها میافتن، باز هم در رابطه می مونید، در این صورت فقط می تونم بگم که براتون متاسفم. دفعه بعدی که این خطوط قرمز برای بار دوم رد شد، دیگه مشکل از اون طرف نیست، مشکل دقیقا بدون مرز بودن شماست.
در نهایت اگر تصمیم به پایان دادن رابطه گرفتید. تصمیم به قطع یک رابطه، شاید ساده به نظر برسه، ولی از نظر احساسی، اصلا آسون نخواهد بود. ممکنه پای هویت ما به این داستان کشیده بشه، مثلا اگر خودمون رو یک فرد مهربون میدونیم، طبیعتا یک آدم مهربون قرار نیست کسی رو رها و طرد بکنه. یا شاید به دنبال راهی بگردید که این جدایی رو کمی آسونترش کنید، ولی خبر بد اینجاست که جدایی، به هر حال خیلی دردناکه و شما باید این واقعیت رو بپذیرید.